|
خــاک دامنگيـــر
کامران بزرگ نيا |
|
چه شد؟
چه مي شود كه باز از راه م يرسيم ، مي بينيم: داريم دوباره فنجاني را مي شوييم تفاله ها را باز داريم دوباره خالي مي كنيم و از ياد مي بريم كه عشق در دكمه اي گشوده از ياد رفته مانده است جايي از ياد مي بريم تني را كه بهار مي كرد عريان كه مي شديم بوسه اي را كه مي پريد در نورِ صبحگاه از اين كنجِ تاريك به آن روشنا و از پرده به گلدان و ... چه شد چه شد كه باد پرده را برد و آورد و بر صندلي قرار گرفت چه مي شود كه عشق ماند و نيامد و از ياد رفت بهارِ72 کامران 9.4.02
|