خــاک دامنگيـــر

کامران بزرگ نيا     

 



صفحه اصلی
خاک دامنگيــر ( يادداشتها )
فرستادن نظرات
بـــايـــگانــي :

03/01/2002 - 04/01/2002 04/01/2002 - 05/01/2002 05/01/2002 - 06/01/2002 06/01/2002 - 07/01/2002 07/01/2002 - 08/01/2002 09/01/2002 - 10/01/2002 11/01/2002 - 12/01/2002 12/01/2002 - 01/01/2003 01/01/2003 - 02/01/2003 03/01/2003 - 04/01/2003 06/01/2003 - 07/01/2003 07/01/2003 - 08/01/2003 08/01/2003 - 09/01/2003 09/01/2003 - 10/01/2003 10/01/2003 - 11/01/2003 04/01/2006 - 05/01/2006 08/01/2006 - 09/01/2006 03/01/2007 - 04/01/2007 09/01/2009 - 10/01/2009


صدا



[Poweblue by Blogger]

آرياي عزيز
غم انگيز است آنچه امروز براي تو پيش آمده ، اما آشناست و مي شد از پيش حدس زد ، گرچه شايد كه با حدس زدنش هم نمي شد از وقوعش جلو گيري كرد. چرا كه اگر نوشته هاي « هيس » جالب بود ، كه بود ، براي آنطور نوشتن تو بود ، و اگر قرار بود طور ديگري بنويسي ، طوري كه با اين دردسرهايي كه حالا در گيرش هستي ، مواجه نشوي ، آنوقت ديگر معلوم نبود كه « هيس » همان صفحه اي باشد كه حالا هست و از بسته شدنش ،هم من و هم بسياري ديگر ، اينطور ناراحت ، يا به قولي تلخ شوند ، غم انگيز است ، اما آشناست ، اين اتفاقي كه هر به چندگاهي ، در ايران روي مي دهد و هر بار هم نسلي را در اوج اميد و شور ، ويران و نا اميد و تلخ بر جاي مي گذارد . من مدتها بود كه ديگر مثل سابق وبلاگها را مرتب نمي خواندم ، اما وقتي هراز گاهي سري به وبلاگستان مي زدم حتما به سراغ « هيس » مي رفتم و حالا مي دانم كه دلم براي آن شور و نشاط و پاكيزگي و نگاه جوان و بيباك ِ نويسنده ي «هيس » كه تو باشي ، آرياي ِ عزيز ، تنگ خواهد شد .

پس اين چند شعر را تقديم مي كنم به : آرياي ِ هيس
و مي دانم كه اين پايان نيست ، و اميدوارم كه آغاز ديگري باشد .

از مجموعه ي : عمر زمين كوتاه است

كنارِ خيابان

ديدي
ديدي چگونه دست را بالا برد
چگونه فرود آورد
بر گونه اي نواخت
كه نرم بود
سپيد بود
و زيبا بود

ديدي چگونه دستِ ديگري
چرخيد در هوا
آرام و ، بالا آمد
لرزيد
بر گونه اي كه لكه يِ سرخي . .
لرزيد و بالا رفت و عيان كرد
بافه يِ گيسويي را
كه نرم بود
سياه بود
مواج بود و بيشرم و
بي دريغ زيبا بود

موجي گذشت و شانه را لرزاند
و لرزه را زمين
كه سالهاست ساكن و بي اعتنا مي چرخد
پنهان كرد

در جويِ آبِ پياده رو
آب مي گذشت
كنارِ نرده يِ پارك
شاخه مي لرزيد
و آفتاب
در كارِ تابشِ خود بود

تير- مرداد69

از اين فصول

ميآ يند و مي روند و نمي ماند
جز انعكاسِ چَهْچَهِ كنجشكي
بر شاخه اي كه مي لرزد
و رَدِ آبيِ بهار را
دنبال مي كند
تا تكه ابرِ سپيدي

مي آيند
با چرخشِ دانهْ دانه يِ برفي
بر روشنايِ چراغي
كنارِ ديواري

و مي روند
در طنينِ غرشِ رعدي
يا در درخششِ برقي
بر پرده هايِ پنجره اي

و نمي ماند
جز تكه كاغذي كه مي لرزد
زيرِ ليواني

مي آيند و مي روند و مويي سپيد مي شود
و نمي ماند
جز باد كه سينه مي سايد
بر كفي از خاك
و نمي ماند
جز گَرد
كه نرم
مي نشيند بر خاك


بيايند و بروند و نماند هيچ
جز رَدِ چرخشِ چشماني
كه مي گردد
در جستجويِ برگي شايد
برگي كه مي چرخيد
روزي در آوازي

مرداد69

عبور
من تن نمي دهم
اِلا به ني نيِ چشمانت
كه گندمزاري ست در سكوت
با يك ، نه ، دو ستاره يِ روشن
در گوشه اي نهان
گاهي كه چشم مي گشايي و مي بندي

من سر نمي گذارم ، نه
اِلا بر سينه يِ تو
كه عريانيِ گندمزارست
رسيده و گندمْگون
گاهي كه گريبان مي گشايي و راه مي بندي جهاني را

نه
من تن نمي دهم اِلا كه دهانت را
به بوسه اي از جايْ بَر كَنَم
مثلِ گُرازِ وحشيِ از بند رَسته اي
كه مي زند به گندمزار
مي كوبد و پيش مي رود و بر جايْ مي نهد
رَدِ خيشش را
تا فصلِ ديگري
مرداد69
شبي هم
شبي هم باد و باران غوغا كرد
« اول نسيم بود » كه مي لرزاند
چند برگ را
بر چندين شاخه يِ افرا
وَ بعد
يك
دو
سه قطره يِ باران
بر شبشه هايِ پنجره نقشي غريب زد
پسْ باد
تكه كاغذي را
يك ، دو ، سه بار
پيچاند و چرخاند و باخود بُرد

باران و باد
يك صف درخت را شستند و خواباندند
وَ طولِ كوچه را
با هاي و هوي و شلاق كش
رفتند و باز گشتند
وَ ناگهان طوفان تنوره كشيد

جايي دريچه اي بر هم خورد
شاخه اي شكست
وَ موجِ آب خيابان را . . .

تاريك بود و تاريكتر شد
باران
با ضربِ گامهايِ بادي مست
بر سقفِ خانه پا كوبيد
بر ميز و پنچره باريد
خانه را چرخيد

رقصان و پاكوبان
باران و باد
رفتند و پِيْ كردندند
ديوار و
كوچه و
خيابان را
وَ آنچه ماند
موج بود و موج
آب بود و آب
باد بود و باد

ارديبهشت ، تير69

سكوت
اما هنوز مانده جايي
جا پايي
كوچك و نرم
بر سپيدي برف

گاهي سكوت مي تواند بوسه اي باشد
كه در خيال
بر شانه ات مي نشيند
وقتي نشسته اي و چاي مي نوشي
وَ رَدِ بخار را
دنبال مي كني
تا پشتِ پنجره
وَ پشتِ پنجره
دانه يِ برفي
بالْ بال مي زند
گم مي شود
مي چرخد و بازمي گردد

وقتي هنوز لبخند مي زني و فنجان را
در دست مي چرخاني
وَ فكر مي كني
پشتِ كاجها
اما هنوز مانده جايي
بر برف جاپايي

اينجا
بر شانه بوسه اي
آنجا
بر دشتِ يخزده
پروازِ پروانه وارِ نگاهي

مرداد69





صفحه اصلی