| 
 خــاک دامنگيـــر 
کامران بزرگ نيا  | 
 
 
  | 
 
ســـــــو   ء  ِِِ ِ ِ ِ تفا     ُ ُ ُهم
 
يكبار هم بي مقدمه آمد و متن را ــــــ كه آنقدر سپيديِ بينِ سطر داشت كه ديگر سطريش نمانده بود ـــــــ بر ميز انداخت و رفت و از پنجره پريد پايين چرا كه تازگيها پست مدرن شده بود و حتي « مرگِ نويسنده» را هم باور كرده بود کامران 7.6.03 
  |