خــاک دامنگيـــر
کامران بزرگ نيا |
|
بي نام
به پيشوازش نشستم بر سكوي سنگي و لرزيدم غروب هم آمد و گشتي زد و نشست در پيشِ پايِ من اما خدايا اين لرزش بيگاه را چه كنيم و چه نام دهيم اين را كه غروبي مي آيد و مي چرخد و باز غروبي ديگر غافلگيرمان مي كند اين طورست بي شكل است و بي نام است مي آيد و در سطرهايِ شعري مي چرخد و نام نمي گيرد و شكل نمي گيرد نه فصل و نه غروب و نه شعر بهار72 کامران 9.4.02
|