اما اين ...
اما اين بادكنكِ سفيد چه ميتواند بكند
وقيتي كه مينشيند بر رودخانهات
و غوطه ميخورد
ميانِ موجها و بر اجساد
شكفته بر رود ميروند و گِلِ مرداب ميشون
و چه ميتواند بكند
وقتي كه بر آسمانت ميچرخد
بالايِ ويرانهها و ويرانهها و ويرانهها
كه در ميانشان آن پايين
نشستهاي و داري برايِ خودت
آوازهايِ عاشقانه ميخواني
و ناگهان در آوازت
نخِ بادكنكي دَر ميرود از دور انگشتت
و ميرود بالا
بالا
و دور ميشود
پشتِ ستونهايِ شكسته و آنسويِ دودها و خرابهها و
کامران
9.4.02