خــاک دامنگيـــر
کامران بزرگ نيا |
|
يك نكته و چند شعر
شعر هوجوم واكنشهاي متفاوتي را برانگيخت. بعضي از خوانندگان اين شعر ، و بخصوص خانمها ، آنرا خيلي مردانه دانسته بودند و بعضي ديگر هم خشن. براي همين فكر كردم بد نباشد در مورد اين شعر توضيحي بدهم.البته با ذكر اين نكته كه توضيح شاعر يك شعر الزاما درست ترين و كاملترين توضيح يك شعر نيست . فرايندي كه كه منجر به گفتن يك شعر مي شود فرايند پيچيده ايست و گاهي خود شاعر هم به درستي نمي داند كه چرا و چطور؟ اما در مورد يك شعر پيش و بيش از هرچيز بايد به فضا و عناصر سازنده ي آن توجه كرد ، به نظر من و نه اينكه بلافاصله دنبال اين گشت كه چه مي خواهد بگويد ، اين شعر و اصولا هر شعري ، لااقل شعر هاي من نمي حواهد اصلا چيزي بگويد ، بيشتر ، اگر اصلا بخواهد كاري كند ، نشان دادن ، يا به تصوير كشيدن ِ گاهي يك حس و گاهي يك حالت است. در اين شعر بخصوص بايد توجه كرد كه راوي خود را به باد تبديل مي كند و رابطه ، رابطه ي باد است و درختي ، بادي كه ميخواهد بوزد ، و همه ي شعر هم بيان اين آرزوزست ، اما درواقع از شگردي استفاده شده كه اين آرزو را انگار ، و بر اين انگار تاكيد مي كنم ، انگار تحقق پيدا كرده است . و در وجه ديگرش هم اروتيسم است كه در اين شعر ، همانطور كه در زندگي ، گاهي تند است و علاوه بر احساسات لطيف عاشقانه ، خشونتي را ، در خود دارد كه مي تواند ناشي از سدت احساس باشد. و فراموش نكنيم كه شعر ، بيان حالات يك مرد است ! يك نكته ي اديگر اينكه اين شعر ، ، از مجموعه ي «براي آنكه صدايم باد است » انتخاب شده بود ، و همراه چند شعر ديگر ، فضاي خاصي را مي سازند و در واقع هم اين چند شعر يك نوع گفتگوي شعري بودند ، كه حالا ما به يك طرف اين گفتگو داريم گوش مي دهيم ، چرا كه من متاسفانه به آن بخش ديگر دسترسي ندارم. فكر مي كنم بد نباشد كه اين چند شعر را با هم بياورم ، شايد كمكي كه به درك بهتر فضاي شعر. گرچه پيش از اينهم اين شعرها ، تك تك در اينجا آمده بودند. دست آخر اينهمه ، فقط به اين منظور نوشته شد كه در اين صفحه هم باب گفتگو ، البته فقط گهگاهي ، گشوده شده باشد. برايِ آنكه... برايِ آنكه صدايم باد است و ميبارد بر برگهايِ روشنِ تو و برايِ آنكه دريا در صدايِ تو افتادَست و فرو ميرود در ماسههايِ تنِ تو و برايِ آنكه تو نهالِ نازكِ باراني و ميباري بر شاخههايِ درختي كه روزي باد بود و براي آنكه صدايم بادَست كه ميوزد هر دم به رويايي و نمي داند كجا فرود آيد هجوم روزي عريانت ميكنم چون بادي بر تو ميپيچم و چون باغي در خزان عريانت ميكنم و برگهايت را در پيشِ پايت ميريزم ميوزم بر زمينِ عريانت تو از دست ميدهي خِرتوپرتهايت را من بهار ميكنم و ميمانم با ريشههايِ وزانم روزي صدايت خواهمكرد و تو از ياد ميبري نامت را باد اما نميداند تا كجا بوزد كه پيدايت كند بر تو بپيچد و عريانت كند شايد برايِ همين است كه گاهي.از لايِ پنجرهيِ نيمهبازي ميگذرد لتههايِ روميزي راميجنباند و ليواني را مياندازد، كاغذها را پراكنده ميكند و كتابها را بهسرعت برگ ميزند برميگردد،.خانه را ميچرخد و بيهوده،.بيهوده راهي ميجويد كه بازگردد بازگردد.برود. اما تا كجا برود و نميداند،.باد نميداند تا كجا بوزد چرا بوزد تا چهكند؟ وقفه گاهي گذشته از همهيِ وزيدنهايش ميماند باد در پيچ كوچهاي و نگاه ميكند: پنجره را و زير پنچره: درخت را و پايِ درخت: سايه را ميچرخد زمين و سايه بلند ميشود كوتاه ميشود پاييز ميشود ــ بهار و بهار ميكند درخت و در زمستانش ديگر درخت نميداند كه آمد و رفته ؟ پنجره نميداند كه بازاست يا بسته ؟ و باد باد نميداند بوزد،برود، وزيدهاست يا رفته ؟ يك وقتهايي هم... يك وقتهايي هم باد از خرابهاي ميگذرد و سوتْ سوتِ صدايش را همينطور كه ميچرخد اينجا و آنجا،ميبرد با خود « دامن كشان و چرخان » گردي اينجا و پوشالي آنجا هوا ميكند و ميرود،باز ميرود اما جغد كه نيست باد كه بنشيند به هو هو به پا كردن چرخهايش را ميزند و ، ميرود ميرود جايِ ديگري صحرايي خياباني خرابهاي جايي بوزد،باز،بوزد باد خستگي گهگاهي هم چنگ ميزند بر سيمِ خارداري كه نوزد ديگر و بماند مثلِ يك تكه پارچهيِ ريشْ ريشْ و بالْ بالْ بزند در بادِ ديگري اين باد کامران 15.1.03
|