خــاک دامنگيـــر

کامران بزرگ نيا     

 



صفحه اصلی
خاک دامنگيــر ( يادداشتها )
فرستادن نظرات
بـــايـــگانــي :

03/01/2002 - 04/01/2002 04/01/2002 - 05/01/2002 05/01/2002 - 06/01/2002 06/01/2002 - 07/01/2002 07/01/2002 - 08/01/2002 09/01/2002 - 10/01/2002 11/01/2002 - 12/01/2002 12/01/2002 - 01/01/2003 01/01/2003 - 02/01/2003 03/01/2003 - 04/01/2003 06/01/2003 - 07/01/2003 07/01/2003 - 08/01/2003 08/01/2003 - 09/01/2003 09/01/2003 - 10/01/2003 10/01/2003 - 11/01/2003 04/01/2006 - 05/01/2006 08/01/2006 - 09/01/2006 03/01/2007 - 04/01/2007 09/01/2009 - 10/01/2009


صدا



[Poweblue by Blogger]


چهار شعر از: خاکِ دامنگیر

عشق اي عشق
عشق
اي عشقِ پر طنين

با چهچهه‌‌يِ چكاوكي كه در سينه‌‌ات آواز مي‌خواند
دركِ جهان را
پلي بساز

عشق
اي عشقِ نابهنگام

با سوسويِ چراغي كه در شبِ چشمان داري
هراسِ جهان را
چتري بگشا

سايباني از عَشَقِه
و حنجره‌اي
كه جهان را با ضربِ مداومِ آهنگِ عشق
آواز مي‌كند
برايِ دركِ زندگي
و زيباييِ جهان


بر ايوان
صندلي خالي بر مهتابي
پيراهنِ سپيدِ آويخته بر پشتي
و گردي كه آرام
بال زنان
بسان پروانه‌‌هايِ خاكي رنگ
مي‌نشيند
بر ايوان
اين تويي تو
تصويري كه دفن نمي‌شود
اين تويي تو
نشسته در عصرِ تابستان
بر ايوان
در گذرِ روزان و شبان


پاسخ
آمد و به رغم هاي و هويِ بسيار بر در کوفت
با دستان کشيده يِ سرد
بر در کوفت
و هيچ دستي
به جواب در نگشود

بر در کوفت
و هيچ چشمي
مکثي نکرد بر در
با آوازي از دياري ديگر آمده بر در کوفت
و هيچ صدايي
آوايِ عجيبِ کوبشِ مدامش را
پاسخي نگفت


خواب
گمان مي کرد
شادي بالهايِ کوچکِ پرنده ايست
ساخته يِ دستانِ کودکي
گفت:
اما هرگز نبوده است
مگر در خيالِ من

اين لبخند هم
اين ارتعاش صدا
در دالان حنجره هم
چيزي را منتقل نمي کند
مثلِ خانه اي سپيد
بر تپه اي سراسر سبز
با برکه ي کوچک و لمس ناشدنيِ چشمانِ تو
و قنديلِ يخزده يِ ماه
همين

ديگر گماني نکرد
ديگر چيزي نگفت
ديگر دور شد دور
بر بامِ ويرانِ صدايي که مي وزيد







صفحه اصلی